سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از همه جا از همه چیز ...

اوقات شرعی
منفورترین مردم نزد خداوند، فقیر متکبّر وپیر زناکار و دانشمند بد کار است . [امام علی علیه السلام]

:: ParsiBlog ::KhazoKhil ::

 
 
منوی اصلی

 RSS 
خانه
شناسنامه
پست الکترونیک
ورود به بخش مدیریت


بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 29845

 
 
درباره خودم
از همه جا از همه چیز ...
مدیر وبلاگ : محمد مهدی شیرشکن[32]
نویسندگان وبلاگ :
ali mohabbat (@)[0]


محمد مهدی شیرشکن متولد شهر علم و دانش شهر عزیز قزوین دوستدار ورزشهای رزمی به خصوص وینگ چون(wing tsjun) عاشق وطن و دوست دار تمام ایرانی ها
 
 
لوگوی وبلاگ
 
 
خبرنامه
 
 
طراح قالب

 طراح : پایون  

 
 
آرشیو

یادداشت های قدیمی
یادداشت های قدیمی 2
زمستان 1385
پاییز 1385

 
 
لینک دوستان


شعر نو و کلاسیک

 
 
وضعیت در یاهو

یــــاهـو  

 
 
از صحیفه سجادیه

با سلام . آنچه می خوانیم از صحیفه سجادیه و از دعای چهل و پنجم است . این دعا ، دعای وداع با ماه رمضان است . ادامه مطلب قبل ( طی الزمان ) ، انشا الله در یادداشت بعد .

 

خداوندا

ای کسی که گفته ای مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم

و گفته ای مرا بخوانید تا شما رااجابت کنم

نعمت های تو در بین ما چه آشکار و پیدا و بخششهایت بر ما چه فراوان است

خداوندا

تو از بین همه زمانها و روزها ، ماه رمضان را انتخاب کردی

و آن را بر تمام اوقات سال مقدم داشتی

خداوندا

این ماه در بین ما همچون یاری نیکو بود

و بهترین سودهای جهان را به ما رساند

سپس آن هنگام که زمانش فرا رسید ، از ما جدا شد

پس اینک ما با رمضان وداع می کنیم

همچون وداع با کسی که جدایی از او بر ما سخت و ناگوار است

و روی گردانیدن او از ما موجب حزن است

سلام بر تو

ای بزرگترین ماه خدا

و ای عید اولیاء خدا

سلام بر تو ای ارزشمندترین اوقاتی که با ما همراه بودی

سلام بر تو

ای مونسی که وقتی آمدی با ما انس گرفتی

و وقتی از کنار ما رفتی غمگینمان کردی

سلام بر تو ای همنشینی که در کنار تو قلبها نرم شد

سلام بر تو که قبل از آمدنت منتظرت بودیم و فبل از رفتنت در حزن و اندوهیم

سلام بر تو و بر فضل تو که ما از آن محروم شدیم

خداوندا

در این ماه اگر به گناه بزرگ و یا کوچکی نزدیک شدیم

و یا حرمت کسی را زیر پا گذاشتیم

بر ما ببخش

خداوندا مصیبت واندوه ما را در غم رفتن این ماه خودت جبران کن

خداوندا  توبه  ما را بپذیر و از ما راضی باش

تو که بر هر کاری توانایی

 

دوستان عزیزم ، باور کنید که معلوم نیست  تا  بازگشت ماه رمضان سال آینده ، باز هم فرصت داشته باشیم . باور کنیم که وقت تنگ است ....

 

.... خود را به مردن بزن

وقت تنگ است

خود را به مردن بزن

دیر است

پرنده زیبای من

 



محمد مهدی شیرشکن(دوشنبه 85 آبان 22 ساعت 5:56 عصر )

دیدگاه‌های دیگران ()

 
 
حکایتی دیگر در مورد طی الزمان

سلام . قبل از اینکه ماجرایی دیگر در مورد طی الزمان از کتاب « روح مجرد» نوشته علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی را نقل کنم ، سایت این کتاب و سایر آثار علامه طهرانی را که یکی از دوستان پرسیده بود ، خدمت ایشان و سایر دوستان معرفی می کنم :

http://www.maarefislam.com

در این کتاب پس از ذکر ماجرایی که شرح آن در دویادداشت قبلی آمد ، علامه چنین ادامه می دهد :

« ... واما یک حکایت شنیدنی را در باره این موضوع ، سعید ابن فرقانی در کتاب مشارق الدراری ، که شرح تائیه ابن فارض است ، نقل کرده است .

... من که نویسنده این حروفم ، شنیدم از شیخ بزرگوار طلحه عراقی ، که گفت من از شیخ : شیخ زاده عمادالدین فرزند شیخ الشیوخ شهاب الدین سهروردی شنیدم که گفت :

وقتی در خدمت پدرم شیخ الشیوخ به حج رفتم . روزی در اثنای طواف ، شیخی دیدم که خلق در عین طواف بدو تقرب و تبرک می نمودند . اصحابنا مرا به نزد وی به فرزندی شیخ الشیوخ تعریف کردند و آن شیخ مرا ترحیب فرمود وبر سرم بوسه ای داد . و چون پس از اتمام مراسم به خدمت شیخ رجوع کردیم اصحابنا گفتند که : شیخ را به شیخ عیسی مغربی ، نمودیم و ترحیب عظیمش کرد و بر سرش بوسه داد . و شیخ الشیوخ عظیم بشاشت و استبشار فرمود .

آنگاه جماعت اصحابنا به ذکر شمایل این شیخ عیسی مشغول شدند و از آن جمله شنودیم که او را در شبانه روزی هفتاد هزار ختمه ورد است . پس از شیخ الشیوخ سوال کردند که این از چیست ؟

شیخ فرمود که از باب بسط زمان است . چه حق تعالی چنانکه به نسبت با بعضی اولیاء که اصحاب خطوه اند مکان را منقبض می گرداند تا راه یکساله را به روزی می روند ، همچنین به نسبت با بعضی که اصحاب لحظه و لمحه اند زمان را منبسط می کند تا عین زمانی که به نسبت با خلقی دیگر ، یک ساعت باشد ، به نسبت با ایشان پنج و ده سال ظاهر می شود .

پس شیخ الشیوخ بر صدق این قضیه حکایت زرگر صوفی که مشهور است از مریدان شیخ ابن سکینه و بستن او سجاده های صوفیان را روز جمعه در میزر ، برای ان که تا به جامع برد ، و رفتن او بر کنار دجله برای غسل جمعه ، و جامه ها بر کنار دجله نهادن ، و در دجله غوطه خوردن ، و در مصر ظاهر شدن ، و آنجا در مصر دختر زرگری را به زنی خواستن ، واز او فرزندان تولید کردن ، و بعد از هفت سال باز در نیل مصر غوطه خوردن ، و باز در بغداد بر سر جامه های خودش سر بر آوردن ، و جامه ها را به جای خود یافتن ، و رفتن به خانقاه ، و سجاده ها همچنان بسته به بند خودش دیدن ، و گفتن صوفیان که : زود سجاده ها به جامع ببر و بینداز که ما منتظر تو نشسته ایم ،، ایراد فرمود و فرمود که : این حال بر این صوفی زرگر طاری گشت که ساعتی به نسبت با او و اهل بیت او هفت سال زمانی ظاهر شد بعد از تفحص کردن و آن فرزندان او را که در آن هفت سال متولد شده بودند به بغداد نقل کردن ، بنا بر آن بود که آن صوفی زرگررا در معنی این آیت اشکالی در دل افتاده بود : ( فی یوم کان مقداره خمسین الف سنه ) حق تعالی بر ای رفع اشکال او را این حال بر او ظاهر کرد تا ایمانش به حقیقت این آیت قوی شود . والله الهادی »

 



محمد مهدی شیرشکن(دوشنبه 85 آبان 22 ساعت 5:55 عصر )

دیدگاه‌های دیگران ()

 
 
کلام خدا

آیاتی از سوره لقمان :

 

* و از مردمان کسی هست که خریدار سخنان بیهوده است تا بی هیچ علمی ( مردم را) از راه خدا گمراه کند و آن را به ریشخند گیرد .

 

* و انسان را در حق پدر و مادرش سفارش کردیم ، که مادرش او را با ضعف روزافزون آبستن بوده است و از شیر گرفتن او دو سال به طول انجامیده ، پس برای من و پدر و مادرت سپاس بگذار .

 

* اگر ( عملی) همسنگ دانه خردلی باشد و آنگاه در دل تخته سنگی ، یا در آسمانها و یا در زمین نهفته باشد ، خداوند آن را به میان می آورد .

 

* و رویت را از مردم بر مگردان و در زمین خرامان راه نرو ، چرا که خداوند هیچ متکبر فخر فروشی را دوست ندارد .

 

* و هرکس روی دلش را به سوی خداوند نهد و نیکوکار باشد ، به راستی که دست در دستاویزی استوار زده است و سرانجام هر کاری با خداوند است .

 

* و اگر آنچه درخت در زمین هست قلم شود ، و دریا ( چون مرکب باشد) و سپس هفت دریا به آن اضافه شود ، کلمات الهی به پایان نمی رسد .

 

* هیچ کس نمی داند که فردا چه به دست می آورد و هیچ کس نمی داند که در کدامین سرزمین می میرد .

 



محمد مهدی شیرشکن(دوشنبه 85 آبان 22 ساعت 5:54 عصر )

دیدگاه‌های دیگران ()

 
 
داستان آن موذن زشت آواز

داستانی از مثنوی با هم می خوانیم :

داستان موذنی بد صدا و مدعی  بد آوایی که کافران را به اسلام می خواند ....

یک موذن داشت  بس آواز بد  /  در میان  کافرستان  بانگ زد

 چند گفتندش  ، مگو بانگ نماز  /  که شود جنگ و  عداوتها دراز

 او ستیزه کرد و پس بی احتراز  /  گفت در کافرستان  بانگ  نماز

 مولانا چنین ادامه می دهد که هنگامی که این موذن زشت آواز به نصیحت دوستان گوش نکرد و کار خویش به پیش برد ، کافری پرسان پرسان ، با حلوا و هدیه سراغ او آمد :

 شمع و حلوا با چنان جامه لطیف  /  هدیه آورد و  بیامد  چون  الیف

 پرس پرسان کین موذن گو کجاست  /  که صلا و بانگ او راحت فزاست

 و هنگامی که از او می پرسند که کجای آواز این موذن بد آوا راحت فزاست؟ چنین پاسخ می دهد که:

 دختری دارم لطیف و بس سنی  /  آرزو می بود   او را   مومنی

 هیچ این سودا نمی رفت از سرش  /  پندها   می داد    چندین   کافرش

 در دل  او   مهر ایمان  رسته  بود  /  همچو مجمر بود این غم ، من چو عود

 هیچ چاره می ندانستم  در آن  /  تا فرو خواند این موذن آن اذان

 گفت دختر چیست این مکروه بانگ ؟  /  که به گوشم آمد این دو چار  دانگ؟

 من همه عمر اینچنین آواز زشت  /  هیچ نشنیدم در این دیر و کنشت

 خواهرش گفتش که این بانگ اذان  /  هست  اعلام  و  شعار  مومنان !

 .... دختر باور نمی کند و از دیگران هم پرس و جو می کند که این آواز زشت چیست و چنین می شنود که این آواز مسلمانی است ....

 چون یقین گشتش رخ او زرد شد  /  از  مسلمانی  دل  او  سرد  شد

 و مرد کافر  شادی کنان می گوید  که با این اذانی که تو دادی من از این پس با خیال راحت خواهم خفت ....

 حالا حکایت ماست !



محمد مهدی شیرشکن(دوشنبه 85 آبان 22 ساعت 5:53 عصر )

دیدگاه‌های دیگران ()

 

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
چکیده ای از زندگی امام رضا
[عناوین آرشیوشده]
 
Copyright © 2006-KhazoKhil.Com All Right Reserved